وااااااااااااااااااااااای چه زیباست پیدا شدن
چرا که گمشده ای بودم در پی مسیری پیدا از زندگی و انتهایی معلوم از دید نامعلوم انسانی ...
سرپا نشسته بودم در گوشه این جاده صاف ،و نا خواسته بجای حرکت در این مسیر ،نگرانی های فرعی های بی اثر زندگی را شمارش میکردم .
بله مسیر مرا میخواند پس :
بله
زندگی می کنم
برای پایان دادن به این مسیر
Sì Vivo Per terminare in questo modo ...
از خودم
عدم توانایی من در به حرکت نگه داشتن موضوعات پیش رو و متوقف شدن و کنار کشیدن با اولین احساس کاستی.
بهتره از همین الان بهتر و منطقی تر با خودمون برخورد کنیم و دیگه از کلمه شکست تو فعالیت هامون استفاده نکنیم بگیم : اشتباه کردم ، این موقع است که میشه رسیدگی خوبی داشت.
از خودم
ذهن انسان با درک ناقص بعضی مسائل ، بخصوص در انجام کارها و به هدف نرسیدن آن ، این موضوع را همیشه به عنوان شکست یاد میکند ...
در صورتی که شکست می تونه برای ما واژه ای ضعیف کننده باشه . ضعیف کننده در عمل ، اما با قدرت در نگه داشتن و مانع شدن فرد در به انجام رساندن فعالیت همراه با فکر و عمل همزمان...
شکست رو بهتره از این به بعد برای خودمون به این شکل تعریف کنیم :
ادامه در بالا....
هر حرکت ، هر فکر و ایده و هر عملی ، خود جوانه زدنی پاک و مقدس است و شروع بهاری در چهار فصل زندگی ما .
پس چرا ما خودمان تک شکوفه های سازنده بهار زندگی خود نباشیم ، چرا همیشه به دنبال بهاری در زندگی هستیم تا به نقطه ای برسیم که جوانه بزنیم ... چرا ... چرا ... و چراا ؟
خیلی خوبه تک بود و تک درخشید ، چرا که جوانه زدنت دیگران را در حیرت زیبایی تو فرو می برد و در این میدارد که آنها نیز جوانه بزنند ، دارم جوانه میزنم و تو نیز محیط را زیبا تر می کنی اگر جوانه ای با رنگی دیگر از این بهار باشی .
مهم نیست که تابستان ، پاییز یا زمستان باشید ، من می خواهم بهار زندگی کنم
از خودم
آره اون بچه ناز و کوچولو به جای عروسک و یه ظرف چای ... توی دستش اسلحه ، تفنگ و چاقو دیگه نیست و دیگه نیست و ... دیگه جای دوستت دارم دوستت دارم ، گفتن مرگ و نفرین و دروغ دیگه نیست و دیگه نیست و ...
همه هستو همه هستو ... ولی تو دلهای ما اون بدی ها دیگه نیست و دیگه نیست و
نگاه کن نگاه کن ... دیگه کوچه تاریک نیست و نور ماه باریک نیست و ...
نم نمک بارون میاد و ابر ما خالی نیست و ...
ابر ما صبرش سر اومد و می خواد بشه ابر بهار و ...
صدای شر شر دستاش بشینه تو سینه ها و ...
آره نگاه کن نگاه کن ... دیگه دست های مردم دنیا رو به همو و مشت شده هم نیست و ... دستا باز و دلا ساز و فکرا ناز ... نگاه کن نگاه کن ...
دیگه ابر سیاه و شوم توی قصه ها ... دیگه نیست و دیگه نیست و ...
ادامه در بالا ...
گاهی با سرعت صوت و گاهی سکون بی انتها ... گاهی بلند شده به روی پا گاهی نشسته کز کرده به پهنای زمین ... گاهی دوست خدا و گاهی شریک شیطان بروی زمین ... گاهی فقط یک چهره و گاهی هزار نقاب بر روی صورتم نگین ... گاهی خسته از خواب و کامل بیدار گاهی خواب تر از خوابی در بی خوابی ... آره هستم ... نشسته .. ایستاده ..حرکت .. بی حرکت .. خواب .. بیدار .. و هنوز هستم ... اما زیبایی همه اینها در ثبات بهترین بودنش برای من است
فکر کنم اگر اینطور باشم ، پایدار تر خواهم بود
پس هستم
...
از خودم
آره من هستم . گاهی جوون و گاهی کاهن پیر... گاهی آروم و گاهی ضامن مین ... گاهی دشت سبز و گاهی تا چشم کار میکنه کویر ... گاهی کوه و گاهی دره عمیق ... گاهی آسمون صاف و گاهی ابر عجیب ... گاهی سنگ و گاهی شن روون ... گاهی چشمه و گاهی موج بزرگ ... گاهی تنها و گاهی نشسته با مردم دنیا ... گاهی رو به اوج و گاهی با سر به سمت زمین ... گاهی سبک تر از سبک و گاهی سنگینی عظیم ...
امشب ماه یه دید متفاوتی داشت ، نزدیک دو ساعت فقط زوم کرده بودم روش ، اخه زاویه دید جدیدی داشت... با شب های دیگه فرق میکرد
مثل شب هایی بود که همون شب یا چند روز بعدش اتفاق های عجیبی می افته ...
امیدوارم که هر چیزی هست ، خوب و سازنده و متفاوت باشه....
ماه باش و نور رو منتقل کن ، حتی اگر روی سطحت رو خاک گرفته ، اما مثل ماه نباش که هر روز صورت عوض کنی...
بهتره تو فاصله ها قشنگی های همدیگه رو پیدا کنیم
برای اینکه اگر راهی پیدا کردم نزارن به کسی نشون بدم....برای اینکه تو تاریخ همه پاشون با یه وزنه تو این حفره گیر بوده ... برای اینکه ... برای اینکه ... برای اینکه ...
چشمات رو باز کن ، بندهات رو باز کن و خودت رو از این حفره دیرینه رها کن، نزار فدا بشی ، برای اینکه ، برای اینکه ...
زمان محدود است