نمايش پست تنها
قديمي July 1st, 2010, 02:14   #26
kamroon
Senior Member
 
kamroon's Avatar
 
تاريخ عضويت: Apr 2007
ارسالها: 218
تشکر: 963
تشکر از ايشان: 603 بار در 187 پست
kamroon (سطح 3)kamroon (سطح 3)kamroon (سطح 3)kamroon (سطح 3)kamroon (سطح 3)kamroon (سطح 3)kamroon (سطح 3)kamroon (سطح 3)kamroon (سطح 3)kamroon (سطح 3)kamroon (سطح 3)
داستان لیلاج

6

کلمه لیلاج صرفاً در مورد قماربازی به کار می‌رود و معمولاً قماربازان ماهر و کهنه‌کار را لیلاج می‌گویند. آگاهی از ماجرای زندگی لیلاج چه از نظر ریشه تاریخی و چه از جهت عبرت آموزی جوانان ناپخته خالی ازسود و فایده نیست. نام صحیح لیلاج به طوری که در کتب تاریخی و فرهنگها آمده است، ابوالفرج محمدبن عبدالله معروف به لجلاح می‌باشد که در نزد مردم به لیلاج اشتهار دارد. لیلاج در اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری می‌زیست و در بازیهای شطرنج و نرد و سه قاپ استاد مسلم بود.

پدرش صقة بن داهرو یا به قولی صفة بن داهر، از حکمای هند و از ندیمان خلفای بنی عباس بود که به آنان آیین جهانداری و رموز کشورداری می‌آموخت. چون حکیمی وارسته بود مال و منالی نیاندوخت و پس از مرگش جز پلاسی مستعمل و چند جلد کتاب از خود چیزی باقی نگذاشت.

لیلاج پس از مرگ پدر متکفل عائله شد ولی نه هنری داشت و نه میراثی از پدر مانده بود تا برادران و خواهران صغیر را کفالت نماید. به حکم ضرورت در همان آوان طفولیت بچه‌های همسایه را که دینار و درمی داشتند به قمار تشویق می‌کرد و از آنان می‌برد.

اتفاقاً سرهنگی در همسایگی لیلاج سکونت داشت که چون لیلاج را در قمار بازی محتاج و مستعد دید تمام فوت و فن و نیرنگهای قمار را به وی آموخت و لیلاج هوشمند و با استعداد در عنفوان جوانی به دقایق و حقه بازیهای قمار چنان دست یافت که نکته ابهام و تاریکی از نیرنگهای طاس و برگ و سه‌قاپ بر او پوشیده نماند.

در نرد و شطرنج آنچنان استادانه بازی می‌کرد که هیچ کس را دل و جرأت آن نبود که با وی همبازی شود به قسمی که شعرای ایران نیز در ارسال مثل از مهارت و استادی او غافل نبوده اند.

من سخن راست نوشتم تو اگر راست بخوانی
جرم لجلاج نباشد چون تو شطرنج ندانی (سعدی)

همچو فرزین کجر و است و رخ سیه برنطع شاه
آنکه تلقین می کند شطرنج مر لیلاج را (مولوی)

ردای شید قناعت بدوش دارم لیک
زنم به نرد طعمه تخته بر سر لیلاج (ظهوری)

لیلاج در بازی تخته نرد چون کعبتین (طاس) می‌انداخت هر چه می‌خواست می‌آمد منتها در اوایل بازی چند دور می‌باخت تا حریف تشجیع شود و از نقدینه و دارایی هر چه دارد به اصطلاح رو کند.

آن گاه چند طاس مساعد می‌ریخت و آن بیچاره را در ششدر بدبختی و افلاس دچار می‌کرد.

در بازی سه قاپ نظیر نداشت و هر کس با او بازی می‌کرد در همان دقایق اول مغلوب می‌شد. در بازی سه قاپ که آن را به هوا می‌اندازند تا در وسط سفره بنشیند سه اسب را نقش و دو خر و یک اسب را اصطلاحاً سه پلشت می‌گویند.

لیلاج همیشه نقش می‌آورد زیرا قاپها در میان انگشتانش چون مومی بودند که به شکل دلخواه بر روی سفره می‌نشستند. در بازی ورق گنجفه هزار حقه و نیرنگ بلد بود و پنجاه و دو برگ بازی را از پشت می‌شناخت. او در قیافه شناسی چنان استاد بود که از لب و دهان و اعوجاج صورت و طرز نگاه و کیفیت توپ زدن حریف تشخیص می‌داد که دست پر دارد یا توپ خالی (بلوف) می‌زند.

لیلاج با این خصوصیات در سنین جوانی از شیراز به همدان آمد و آوازه شهرتش در تمام اطراف و اکناف پیچید. قماربازان ماهر و کهنه کار همدان و سایر بلاد غرب ایران را به سوی خود جلب کرد و هر چه داشتند از کفشان ربود و آنها را به خاک سیاه نشانید. کار به جایی کشید که عده‌ی کثیری از قماربازانی که حیثیت و حتی همسران و دختران خود را در بازی قمار به لیلاج باخته بودند از فرط غصه و کدورت خودکشی کردند. دیری نگذشت که معاریف و ثروتمندان آن سامان از جمله قاضی همدان که فرزندانشان را لیلاج از راه به در برده بود کمر به قتلش بستند و او را به اتهام جنایتی در بند کردند. این زمان، مقارن با سلطنت شمس الدوله دیلمی در همدان و اصفهان بود و شیخ الرییس ابوعلی سینا در دربارش سمت وزارت داشت. لیلاج از ابوعلی سینا استمداد کرد و متعهد شد که دیگر قمار نکند. فیلسوف شهیر ایران تنها کاری که می‌توانست بکند این بود که او را از کشته شدن نجات بخشید ولی به فرمان شمس الدوله دست چپش را به جرم تصرف مال مردم از طریق قمار که خود نوعی سرقت تلقی می‌شود قطع کردند.

لیلاج چند سالی ترک قمار کرد و با اندوخته‌ای که داشت امرار حیات می‌نمود تا اینکه سه نفر قمار باز حقه باز که از او کهنه کارتر بودند به خانه اش آمدند و با لطایف الحیل و شمش‌های طلا که همراه آورده بودند او را فریب دادند. دیدگان لیلاج از مشاهده شمشهای طلا خیره شد و ترک و توبه را از یاد برده با آنان به بازی مشغول گردید. سه نفر قمارباز نامبرده با طاسهای تقلبی و برگهای شناخته شده و هزار دوز و کلک دیگر که لیلاج از آنها بی اطلاع بود تمام ثروت و اندوخته لیلاج و حتی لباسهایش را بردند. سپس او را بی‌هوش کرده از خانه خارج شدند. لیلاج هنگامی به خود آمد که مال و ثروت باد آورده همه بر باد رفت و سرمایه‌ای جز یک عده دشمنان سر سخت و کینه‌توز در همدان برایش باقی نمانده بود. به قول سیف اسفرنگ:

همچو لیلاج ز بازیچه برگ
عاقبت جان بسلامت نبری

بار دیگر از ابوعلی سینا چاره جویی کرد و به دستور و دلالت او راه شیراز را در پیش گرفت و یکسر به گلخن یکی از حمامهای کهنه و قدیمی رفت و در آنجا ساکن شد. با وجود آنکه ناشناخته داخل شهر شد و سعی داشت که او را نشناسند مع هذا قماربازان شیراز از ورودش مطلع گردیدند و دسته دسته به سراغش شتافتند ولی این بار توبه لیلاج بر اثر مواعظ حکیمانه شیخ الرییس ابوعلی سینا به منزله توبه نصوح بود و هیچ تحبیب و تهدیدی او را از تصمیم راسخ و اراده آهنینش باز نداشت. همه را جواب کرد و به کفاره گناهان گذشته بقیت عمر را در گلخن حمام به طاعت و عبادت پرداخت.

قسمت دوم داستان مربوط به پند آموزی پسر امیر فارس هست
__________________
.
kamroon آفلاين است پاسخ با نقل قول