يه مثال بهتر هم مي تونم بزنم،
داستان ليلاج رو نگاه كنين، اون هر عددي كه مي خواست رو مياورد، از ديد بقيه اون داشته قمار بازي مي كرده ولي از ديد خودش چي؟ شايد تو دلش به خودش مي گفته "الان موقش نيست، الان موقش نيست، الان هم موقش نيست، حالا موقشه!!!!!" و چهار تا طاس مي نداخته و طرف رو ناك اوت
مي كرده. يعني مي دونسته كه از قبل قراره چه كار كنه، يعني موقع مناسب رو پيدا مي كرده و يك دفعه طرف رو
نمي دونم تونستم منظورم رو برسونم يا نه.