امشب وقتی داشتم از جایی بر می گشتم ، تصمیم گرفتم که پیاده و قدم زنان مسیر رو طی کنم .... دیدم نگاه کردن به آسمون و ستاره ها رو شمردن خیلی لذت بخش تره ، همون چشمی که به سمت آسمون میره شاید یه روزنه ای برای خروج پیدا کنه ..... آره بهتر از اینه که همش سر تو زمین داشت و به غیر از حفره های احساسات که انتهاش نا معلومه به چیزی چشم ندوخت ...
بزار اگر حواسم نبود و سُر خوردم تو یکی از این حفره ها سرم رو هنوز بالا بگیرم و بگم چشمم به آسمون بود اما سعی کردن نگهم دارن و برای همین زمینم زدند...برای اینکه نتونم تک باشم ...
حالا چرا این زحمت رو به خودمون ندیم که برعکس این کار رو انجام بدیم ، یعنی اعداد نا مرتب زندگیمون رو مرتب کنیم تا بتونیم سریع شروع به شمارش اونها کنیم...
امیدوارم که اعداد زندگیت صفر زیاد داشته باشه ولی به یک عدد یک و صفر خلاصه نشه
امروز دیدم که اعداد چقدر خوب دست هم رو می گیرن و مرتب و منظم جای خودشون قرار میگیرن ، میدونی چرا این به ذهنم رسید ؟؟؟؟!!!!
داشتم به این فکر میکردم که چطور میشه اعداد رو نا منظم تا اخر با سرعت شمارش کرد؟؟؟؟
آره تعجب داره ؟؟؟ شاید خنده هم داشته باشه ؟؟؟
ولی دلیل اینکه برای این مدل شمارش باید صبر کنیم و ترتیب شمارش شون رو تو ذهنمون به هم بزنیم برای اینه که ، از اول نظم داشته ، یعنی با نظم وارد ذهنمون شده ...
بیین ، فاصله حرف زدن تا عمل کردن چیزی نیست ...
میگن که یه نقطه است ، همون نقطه شروع رو می گم
ولی حالا اگر همین نقطه رو ببریم زیر میکروسکوپ .... واااااااااااای چه شود ؟؟؟!!!
برای خودش دنیایی میشه ... فکر کن ، همون نقطه کوچولوی کارهای عقب افتاده داره میشه یه دنیا ...
مهم نیست ، وارد جزئیات نمیشیم
بهتره مواظب صحبتمون برای نقطه های شروعمون باشیم ... نقطه ها رو زیاد بزرگ نگیریم چون به اندازه کافی بزرگ هست...
اینقدر بزرگ که به چشم دیده نمیشه و اینقدر کوچیک که به چشم نمیاد
سکوت از شرم و سکوت از ناله مرگ
سکوت تنها پناه من از همه درد ها
همه گویند سکوت تو همه خالی
چرا باز این همه غوقا ، همه نفرت
تو را باشد سکوتی نرم
سکوتی خاص تر از خاک
سکوتت نم نم باران
کنار شرشر آبشار
سکوتی همچو گوش ماهی
کنار موج ، کنار ساحل دریا
همه خوبی ، همه عشقت
کنی سفره برای خلق
چه سود از این همه بودن
میان این همه دعوا
چه معنا دارد این طور
همه پرخاش و فریاد ها ، کنارش باز تو
سکوت و سکوت و معنا
من آن قطره از دریایم
که از موجی نمی هراسم
چون درونم دریاست
و
دنیایم محدود نیست
من آرامم
این باد است که مرا موج خشن جلوه می دهد
درونم پاک است
چون تابشی کوچک مرا به آسمان می برد
صاف و خالص
بر روی ارابه ابر دنیا را دور می زنم
در زمین باد سوار من بود و در آسمان
من سوار باد
و در میان دعوای ابر و برق
بی تفاوت به زمین باز می گردم
چون در پایین چشمی به دنبال من است
همه مرا می خواهند
ولی راحت مرا می رانند
جز طبیعت که صادقانه رابطه ای دور داریم
ولی من هنوز با کوچکی ام تا ابد
جاودان خواهم ماند
مایه حیات
زندگی را ادامه می دهم ، دیگران را نگاه می کنم ، کار را انجام می دهم ، مسیر را طی می کنم ، به دیگران لبخند می زنم ، به آسمان نگاه می کنم ، در ساحل قدم می زنم ، در دشت می دوم ، با دوربینم تصاویر را ثبت می کنم ، با وسایل پارک بازی می کنم ، درختان را نوازش می کنم ، با موجودات صحبت می کنم ، دست دیگران را می گیرم ، از خدا می خواهم ، دیگران را در آغوش می گیرم ، دوستانم را دوست دارم ،و ...
اما متفاوت و رها از سادگی ، همه را با عشق انجام می دهم
برای اینکه لذت و زیبایی کارهای بالا رو حس کنی با عشق جمله ها رو بخون
گفتم یه نگاهی به انواع نگاه های موجود زندگی از چشم ها انداخته باشم ، مثل :
چشم چپ ، چشم راست ، چشم امید ، چشم تمع ، چشم تیز ، چشم کور ، چشم کم سو ، چشم هیز و هر مدل دیگه که حالا یادم نیومد ...
می دونی ، صحبت از یه چشم دیگه است . چشمی که ذاتش فرق میکنه ، نگاهش فرق میکنه ، زاویه دیدش فرق میکنه ، و کلا ریشه داره ...
همه چشم های بالا دروغ گو هستند ، چون چشم به جایی دوختند و منتظر نتیجه هستند . اما چشمی که درست باشه به این چیزها توجه نمیکنه ، اون می بینه اما نگاه نمیکنه ، می بینه اما زوم نمیکنه ، یک متری نگاه نمی کنه و میره تو ریشه ماجرا رو پیدا کنه ...
الان نشسته بودم ، داشتم با خودم فکر میکردم که چه دلیلی داره که از امروز نگران فردا باشم ؟؟؟!!!!!!
یعنی دنیا اینقدر محدود شده تو افکار مردم که نگران آینده های نزدیک خودشون هستند ، در صورتی که وقتی تو زمان انجام دادنش و انتخاب کردن میرسن ، واقعا تصمیم جدی ای نمی گیرن و ساده از کنارش گذر میکنن ....
نمیدونم واقعا اسمش رو چی بزارم ، نگرانی یا بازی های ذهنی با مسیر زندگی؟!!؟؟!!
به هر حال همیشه چیز متفاوتی وجود داره ، و دنیا هم هنوز قشنگی هایی داره که باید برای دیدنشون افکارمون رو زیبا کنیم.